آنچه ت بکار نیست چرا جوئی؟


وانچه ت ازو گریز چرا گوئی؟

به روئی ار به روی کسی آری


بی شک به رویت آید بی روئی

خوش خوش از جهان و جوانمردی


پیش آر و پیش مار خوی نوئی

بدخو عقاب کوته عمر آمد


کرگس دراز عمر ز خوش خوئی

این زال شوی کش چتو بس دیده است


از وی بشوی دست زناشوئی

بنده مشو ز بهر فزونی را


آن را که همچو اوئی و به زوئی

گر دانشت به مال به دست آمد


پس مال می به دانش چون جوئی؟

چون می فروشی آنچه خریده ستی؟


خونی ز خون ز بهر چه می شوئی؟

جان را به علم پوش چو پوشیدی


تن رابه ششتری و به کاکوئی

روشن روانت گنه ز بی علمی


تیره تنت چو مشک به خوش بوئی

پوینده این جهان و فروزندی


او را از این قبل به تگاپوئی